آب روان



مدتهاست که میخواهم بنویسمت اما هیچ نمیآید. سکوت، برایم شیرین است. انگار گاهی وقت ها کلمات حجاب می شوند و جلوی سیر به تماشا نشستن میایستند. 

گویی حظ تماشا راه کلام و کلمات میبندد تا زمزمه دوست داشتن در گوشه ی آغوش، بلند شنیده شود. انگار عظمت تمام کلمات، جمع میشود زیر کسره ی دوسِت دارم.

گاهی هم کلمات، میشوند پیوند جانها. کلمات گاهی چنان گسترده میشوند که معنا را میدمند در میان جانها تا افق دریا و آسمان از مهر سرانگشتشان پرشود.

 

گاهی کلمات در آغوشِ تماشا بی حرکت میمانند و گاهی تماشا، ثابت می نشیند تا کلمات طرحی بزنند.  


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mahyarcompu مطالب اینترنتی somaliran 365 انتخاب جهان یکه نگار ***گوناگون20*** mostafa6805588 ابزار دقیق graphic بررسی بازی death stranding